درباره شخصیتهای اصلی داستان شاید در ابتدای ماجرا اطلاعاتی از گذشتهشان نداشته باشید، اما پیشینهی داستانی هر شخصیت پس از چند اپیزود به شیوهای غیرتکراری برایتان توضیح داده میشود. البته برای درک بیشتر شخصیت پرستار رچت، باید خیلی صبور باشید. با این حال بازی استثنایی سارا پولسِن در نقش میلدرد رچت، این صبر و انتظار را برای بیننده اندکی قابل تحمل میسازد. گویا پولسن رسما ساخته شده برای بازی در نقش آدمهای جانی و بیماران روانی. او آنچنان در نقش رچت فرو میرود که احتمالا اگر اسمش را به خاطر بیاورم، احتمالا نقش پرستار رچت نیز به یادم میآید. این وسط تنها جای خالی جسیکا لنگ، یکی از ستارههای پای ثابت و مطرح سریال AHS به شدت حس میشود؛ بازیگر توانمندی که رایان مورفی میتوانست او را نیز به نحوی در این مجموعه داشته باشد.
میلدرد رچت، شخصیتپردازی به شدت خوب و قابل هضمی دارد. رچت لباسهای رنگ روشن و گرمی را میپوشد و با گرم گرفتن با مردم میخواهد تاریکی درونی خودش را مخفی نگه دارد، اما مشکلات درونی و روانی رچت با گذر زمان مثل یک عفونت چرکین، سر باز میکند و ما تبعاتش را در طول داستان میبینیم. در حقیقت رچت شباهت زیادی به شخصیت «ساول» در سریال Better Call Saul دارد، با این تفاوت که ساول میتواند به خوبی و بدون دردسر پرسونای مطلوب جامعه را نشان دهد، اما رچت با آنچه که در واقعیت به آن تبدیل شده سر جنگ دارد؛ کما اینکه جنگ درونیِ میلدرد رچت با خودش را در تیتراژ آغازین سریال میتوان حس کرد. از طرفی دیگر میبینیم که ریشه و علتهای اختلالهای درونی این کاراکتر و حتی گرایش جنسی رچت، ریشه در گذشتهی این شخصیت است که رایان مورفی با حوصله برایتان توضیح میدهد. البته ما هنوز صد در صد پرستار رچت را نشناختهایم، اما هر چه باشد رچتی که در پایان فصل اول حضور دارد و دیالوگهای پایانیاش را میگوید، ما با او احساس آشنایی بیشتری پیدا میکنیم تا شخصیتِ رچتی که در ابتدای سریال به ما معرفی شد. از تمام این موارد گذشته، پرستار رچت و قصههایش چه در گذشته و چه اتفاقاتی که احتمالا در آیندهی نزدیک در فصل دوم سریال Ratched رخ میدهد، کلاس درسی است برای علاقهمندان به علم روانشناسی.
سریال رچت شاید از لحاظ فرمی حرف چندان خاصی برای گفتن نداشته باشد، اما از جنبهی معنایی، یک مجموعهی تلویزیونی قابل احترام است
سریال رچت شاید از لحاظ فرمی حرف چندان خاصی برای گفتن نداشته باشد، اما از جنبهی معنایی، یک مجموعهی تلویزیونی قابل احترام است. بیننده هر چقدر با مفاهیم روانشناسی بیشتر آشنا باشد، از تماشای سریال رچت بیشتر لذت میبرد چون چیزهای بیشتری دستگیرش میشود. سریال رچت زیر نقاب خشن و ترسناکش، گنجینهی گرانبهایی دارد برای علاقهمندان به طرز تفکر و ایدههای فرویدی. برای مثال پرستار باکت، رفتار نارسیستی و خودشیفتگیاش در ابتدای سریال بسیار تو چشم است و به همین خاطر در ابتدا کششهای جنسیای در این فرد دیده نمیشود. جالب است که در اپیزود «رقص»، زمانی که رچت میتواند با تملق و چرب زبانی، میزان خودشیفتگی پرستار باکت را به طور موقت کاهش دهد، باکت گرایشی جنسیاش به یکباره نمود پیدا میکند و از آن نقطه بعد میتوان این شخصیت به ظاهر منفی را نیز دوست داشت. چرا بیننده به او علاقهمند میشود؟ جواب ساده است. یک انسان دلش میخواهد به افرادی جذب شود که از صفات مثبت بهره میبرند. خودشیفتگی، یک صفت کاملا منفی است و تنها یک خودشیفته، به خودشیفتهی دیگر جذب میشود. در مثالی دیگر بیننده رسما نقشش از یک «ناظر» به یک «روانکاو» تغییر پیدا میکند. ما به عنوان بیننده با سفر به گذشتهی دکتر هانوور، رئیس بیمارستان لوسیا تلاش میکنیم تا ریشه و دلایل مشکلات این پزشک را پیدا کنیم. احتمالا اگر تعداد اپیزودهای فصل اول بیشتر بود، رایان مورفی در زمان بیشتر به عقب برمیگشت تا ریشه و دلایل اختلالات شخصیتهایی همچون دکتر هانوور بیشتر هویدا شود تا مخاطب بتواند بیشتر با چنین شخصیتهایی ارتباط برقرار کند. حتی در اپیزود پایانی فصل اول که رچت کابوس بسیار بدی میبیند، نشان میدهد که میلدرد، آنچنان در افکار افسار گسیختهاش غرق شده که ناتوان است برای مدتی هم شده، حتی در رویا از شر هجوم این افکار آسایش داشته باشد. از دلایلی که رنگ سبز و در درجهی دوم آبی در این سریال بیشتر به چشم مخاطب نمایان میشود به همین موضوع برمیگردد.