در سریال دارک از عدد ۳ و مشتقاتش استفادههای زیادی شده؛ برای مثال اتفاقات ویندن هر ۳۳ سال رخ میدهد. سه دنیا در سریال وجود دارد. پیشبرد داستانی روی دوش سه نفر (آدام، ایوا، کلودیا) سنگینی میکند و مسائلی از این دست که با تماشای سریال، هر بینندهای میتواند به تمرکز سازندههای سریال روی استفاده از این رقم پی ببرد. در پاسخ به اینکه چرا سریال دارک به استفاده از رقم ۳ در بستر داستانی بهشدت علاقه دارد، یکبار در فصل نخست سریال گریزی به این موضوع زده میشود و بیننده با آیهای از انجیل مواجه میشود؛ درست در همان زمانی که حیوانات زبانبسته در محیط پیرامون نیروگاه هستهای برق ویندن تلف شدند. آدام هم در چند نقطه از سریال این جمله را میگوید که هر انسان سه مرحله زندگی میکند: در مرحلهی اول، سادگیاش را، در مرحلهی دوم معصومیتش را و در مرحلهی سوم خودِ وجودیاش را از دست میدهد. به زعم نویسنده، علت و خاستگاه اصلی سریال در استفاده از عدد ۳ به همین تفکر مراحل سهگانهی زندگی انسان برمیگردد و جالب است بدانید که در آیهی ۱۵ از سورهی مریم در کتاب آسمانی قرآن نیز به این نکته اشاره شده که در تاریخ زندگی انسان و انتقال او از دنیایی به دنیای دیگر سه روزِ سخت وجود دارد؛ روز گام نهادن به دنیای جسمانی (یوم ولد)، روز مرگ و انتقال به دنیای برزخ (یوم یموت) و روز برانگیخته شدن در جهان دیگر (و یوم یبعث حیا). سریال دارک همین تز و مفهوم مذهبی را در سه فصل خود به زیبایی نشان میدهد و برای این مراحل سهگانه، دلیل و علتی میآورد که این دلایل در ظرف و چارچوب فیزیک قابل توضیح است. سریال Dark توانسته ماورا و هر آنچه که به ماورا مرتبط است را در قالب مسائلی که با چشم قابل دیدن است تعریف کند.
تز فلسفیِ سریال Dark هم ترویجگر نگرش مارکسیستی است و هم نقضکنندهاش
تز فلسفیِ سریال Dark هم ترویجگر نگرش مارکسیستی است و هم نقضکنندهاش. در تفکر مارکسیستی، جهان هستی صرفا با ماده و حرکت تعریف میشود و مارکسیستها باور دارند که چیزی واحد و یکتا به نام ماده که حرکت و جنبش، جزئی از وجودش است سرچشمهی جهان کنونی تلقی میشود. در سریال این ماده، «ذرهی خدا» نامیده میشود که در نیروگاه هستهای شهر ویندن مخاطب آن را با دو چشم خود میبیند. با این تفاسیر سریال Dark تا حدودی مثل سریال وستورلد (Westworld) این مکتب فلسفی را مورد نقد قرار میدهد. اعتقاد دارم «تا حدودی» چون خالق سریال وستورلد، صرفا به مفاهیم فلسفهی دکارتی طعنه میزند و حداقل در سه فصلی که تا به امروز از شبکهی HBO عرضه شده، در صدد این موضوع بر نمیآید که آن مفاهیم را از شاخ و بُن تغییر دهد. در سریال Dark نگرش مارکسیستی نه تنها مورد نقد قرار میگیرد، بلکه از دیدگاه خالق سریال دارک، اصلاح نیز میشود؛ چراکه مارکسیستها باور دارند مرگ هر انسان، به عنوان پایان زندگی دنیویاش محسوب میشود و چنین نیست که این زندگی تکرارپذیر باشد و در جهانی دیگر از نو آغاز شود (اشاره به آخرین اتفاق فصل سوم سریال دارک که جوناس قرار است در یک کالبد جدید در دنیای اصلی متولد شود). در تفکر مارکسیستی، مرگ انسان هیچ تفاوتی با مرگ حیوانی مثل فیل و زرافه وجود ندارد و مفهومی به اسم جاودانگی اصلا مطرح نیست. در صورتیکه سریال دارک، روی مفهوم بقا و جاودانگی به شدت مانور میدهد.
فصل سوم سریال Dark احتمالا روی جهانبینی و فلسفهی وجودی بینندهاش تاثیری شاید ماندگار و ابدی میگذارد، اما اثری است که محتوایش در انتها ایرادات ریز و درشتی پیدا میکند. سریال دارک، مجموعهی تلویزیونی خوشساختی است که بهتر بود قهرمانهایش در همان انتهای فصل دوم، راه خروج خودشان را از هزارتوی زمان پیدا میکردند.